سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه مرد با ایمان برادر خود را خشمگین ساخت ، میان خود و او جدائى انداخت . [ گویند : حشمه و أحشمه ، چون او را بخشم آورد . و گفته‏اند شرمگین شدن و خشم آوردن را براى او خواست . و آن گاه جدائى اوست ] . [ و اکنون هنگام آن است که گزیده‏هاى سخن امیر مؤمنان علیه السّلام را پایان دهیم ، حالى که خداى سبحان را بر این منّت که نهاد و توفیقى که به ما داد سپاس مى‏گوییم . که آنچه پراکنده بود فراهم کردیم و آنچه دور مى‏نمود نزدیک آوردیم . و چنانکه در آغاز بر عهده نهادیم بر آنیم که برگهاى سفید در پایان هر باب بنهیم تا آنچه از دست شده و به دست آریم در آن برگها بگذاریم . و بود که سخنى پوشیده آشکار شود و از آن پس که دور مینمود به دست آید . و توفیق ما جز با خدا نیست . بر او توکل کردیم و او ما را بسنده و نیکوکار گزار است . و این در رجب سال چهار صد از هجرت است و درود بر سید ما محمد خاتم پیمبران و هدایت کننده به بهترین راه و بر آل پاک و یاران او باد که ستارگان یقین‏اند . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :1
کل بازدید :748
تعداد کل یاداشته ها : 5
103/2/9
10:1 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
فاطمه خانوم[1]

خبر مایه

!!!??

شبی رد می شدم از یک خیابان 
تو! را دیدم که می رفتی شتابان

لباست چرم و شالت بود پشمی
همه غرق نگاهت زیر چشمی!

لباست واقعا چسب بدن بود
خدایی تیپ تو خیلی خفن بود!

لج ما را درآوردی و رفتی
خیابان را قرق کردی و رفتی

از آن ناز و کرشمه هنگ کردم
و تا شب با خیالت جنگ کردم!

به روی هم بپوشی هر لباسی
گمان داری که خیلی باکلاسی!

گذاری پشت گوشت شال آبی!
نه سر لخت هستی و نه با حجابی!

گهی پایین گهی بالاست زیپت!
نه ایرانی، نه اسلامی ست تیپت!

 کیلو پودر می مالی به رویت

کمی سرخ و کمی آبی ست مویت!

به پایت هست جین پاره پاره
جرش هم سایز انگشت اشاره!

سر زانوی تو سائیده و ریش
نمی دانی چه داری بر تن خویش

خیابان می روی با کله ی وز!
و ناخن های دستت سبز و قرمز!

کنی کل تنت را خالکوبی
که تا فردی بگوید: وای چه خوبی!

برنزه می کنی در ظهر مرداد
و عصرش می روی بلوار سجاد

از آن جا که سواری دوست داری
پیاپی می کنی ماشین سواری!

خلاصه خواهر من! با حیا باش
کمی هم فکر احساسات ما باش!

 

 


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ عالی@};-